چشم هايم ترشددست هايم لرزيددل من هُري ريخت مادرم غمگين بوداشک در خانه ي ما تسکين بودجغد شومي گويي پشت درسکن شدعطر ياس و شبو در فضا قايم شدچه سکوتِ تلخي چه غروب سرخي چو نسيمي رفتي صورتت زيبا بود و دلت نوراني دست هايت سخت ديده ات عرفاني غنچه ي سيمايت باز مي شد گه گاه سکت و طوفاني کلبه اي تو ساختي بر فراز ايماندر شگفتم حالبا غروب سرخت کلبه ام شد ويران بلبلان مي خوانند بلبلان گريانند گل زيبا پژمرد بلبلان مي دانند بي تو دنيا خار است فصل زرد سرماست جايت اينجا خالي ست مُرد اينجاگرما.