• وبلاگ : درس عبرت
  • يادداشت : زخمي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + احسان رضا 

    چشم هايم ترشد
    دست هايم لرزيد
    دل من هُري ريخت
    مادرم غمگين بود
    اشک در خانه ي ما تسکين بود
    جغد شومي گويي پشت درسکن شد
    عطر ياس و شبو در فضا قايم شد
    چه سکوتِ تلخي
    چه غروب سرخي
    چو نسيمي رفتي
    صورتت زيبا بود و دلت نوراني
    دست هايت سخت ديده ات عرفاني
    غنچه ي سيمايت باز مي شد گه گاه سکت و طوفاني کلبه اي تو ساختي بر فراز ايمان
    در شگفتم حال
    با غروب سرخت کلبه ام شد ويران
    بلبلان مي خوانند
    بلبلان گريانند
    گل زيبا پژمرد
    بلبلان مي دانند
    بي تو دنيا خار است
    فصل زرد سرماست
    جايت اينجا خالي ست
    مُرد اينجاگرما.